۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

جایگاه حقوق بشر در اسلام


از آنجایی که، اسلام دینی مبتنی بر جبر می باشد و در کنار این مقوله، اختیار به صورت ضمنی وارد مباحث نظری و فقهی آن شده‌ است و اختلاف نظرات عجیبی میان دینداران این آیین در این باره‌ وجود دارد و هنوز هیچ کدام از به اصطلاح اندیشمندان دینی!! تعریفی جامع و یا حدأقل نظری قابل پذیرش ارائه نداده‌اند. و در تمامی این مباحث تنها وجود موجودی توهمی به عنوان تصمیم گیرنده‌ و جهت دهنده‌ی ایده‌ها و حلال مشکلات خودنمایی می کند و در هر صورت تصمیم نهایی در دست این موجود است.. این موجود توهمی که بودنش در میان تئوری ها و نظریات هیچ جایگاهی ندارند و کاملا با منطق سلیم ناسازگار است، در اسلام آن را "اله، الله" می نامند. سپس کلماتی دیگر چون خدا، رب، ایزد، یزدان، پروردگار، آفریدگار، مترادف با آن قرار گرفت. و مسلمانان در هر مسأله‌ای که به بن بست عقلی برسند و دین از پاسخ دادن به خرد عاجز ماند، به ناچار روی به "نقـل" می آورد و با ایراد گفته‌ای از فلان امام و یا فلان آخوند، توجیهی در برابر گره‌ی کور دینی می یابند. با چنین رویه‌ای طبیعی است که نظریات این افراد در شعاعی تنگ و تاریک همراه‌ با ترس و ارعاب جهت می‌گیرد. کسانی را که عقاید مسلمانان را نپذیرند با صفات کافر و بی دین و بی ایمان متصف می گردند. و طبیعی است که راه‌ چاره‌ چنین انسان هایی گردن زدنشان و قلم کردن انگشتانشان است، هم چنانکه در آیه‌ی 12 سوره‌ انفال به آن اشاره‌ شده‌ است: "سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ به زودى در دل کافران وحشت‏ خواهم افکند پس بالای گردنها را بزنید و همه سرانگشتانشان را قلم کنید".
این همان هدایت و راهنمایی اسلامیست، این همان رحم و شفقت اسلامیست، این همان احترام به ایده‌های دیگران است. این همان کامل ترین دین پروردگاریست که با هزاران منت بر بنده‌ی خویش، یعنی "محمد" ارزانی داشته‌ است.

اما پس از آنکه از سوی سازمان ملل روز دهم دسامبر، برابر با بیستم آذر، به عنوان روز جهانی حقوق بشر نام گذاری شد، و در سال۱۹۴۸ ميلادی یعنی شصت سال پیش مجمع عمومی سازمان ملل اعلاميه جهانی حقوق بشر را تصویب کرد، جایگاه اسلام جبر مدار و سایر ادیان توهم‌گستر در شعاع حقوق بشر، در منگنه قرار گرفتند. عملکرد نهادهای مدافع حقوق بشر در سراسر جهان، و تمرکز بر دفاع از حقوق انسان‌ها در سال‌های اخیر، باعث شده‌ است که دین با چالشی عظیم در برابر کرامت انسانی مواجه شود. اگر در گذشته‌ می توانستند با وعده‌های دروغین قدرت تفکر و تعقل را از انسان ها سلب کنند، اما امروزه‌ در سایه‌ی عملکرد نهادهای حقوق بشری به همه‌ی جوانب بشریت توجه‌ تام می شود حتی به دیکتاتوران نیز، تا مبادا حقی از آن‌ها نیز ضایع گردد.
هر چند که در اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر نسبت به آزادی ادیان اشاره‌ شده‌ است، اما در میان ادیان چنین حقی به هیچ ایده‌ و فکری داده‌ نشده‌ است، حتی هیچ دینی آیین دیگری را نمی پذیرد و حتی برخی از آن ها سایر ادیان را نجس هم می داند مانند دین اسلام و مذهب تشیع به طور خاص. قوت قهریه‌ای که خداوند و خداوندگاران به بندگان ارزانی داشته‌اند ناشی از همان حس قدرت طلبی انسان‌هاست که برای ماورایی کردن سلطه‌ی خویش آن را به موجودات آسمانی نیز پیوند داده‌اند. سلطنت به معنای فرمانروا‌یی خودکامه است. کسانی که چنین نیروی خودکامگی را به ماوراء پیوند می دهند در واقع در فکر ابدی کردن قدرت خویش بر مردم هستند و حتی از ازل کره‌ خاکی و تمامی سیارات و موجودات را به خاطر خلقت خود به مردم القاء می کند. (توجه به گفته‌ای از پیامبر اسلام در این مورد! حدیث قدسی «لولاک لما خلقت الأفلاک») و روشن است که چنین افرادی برای حفظ ایدئولوژی خویش آن را به نمایندگان و عناصر خود که فقط حضوری محصور کننده داشته‌ باشند، منتقل می‌سازند.
به گفتۀ باروخ اسپینوزا، فیلسوفِ یهودی‌تبار هلندی که اجدادش در دورانِ تفتیشِ عقاید در پرتغالِ قرنِ شانزده به اکراه به مسیحیت گرویدند و برای گریز از خشونتِ مذهبی به فرانسه مهاجرت کردند و از آن جا نیز اخراج شده، به روتردام در هلند پناه بردند، "غایتِ دولت، آزادی است" و "غایتِ وحی الهی، اطاعت است و فرمان‌بُرداری".
مثلا در اسلام چنین سلسله مراتب فرمان‌برداری وجود دارد: اطاعت از خدا در درجه‌ی اول اهمیت، سپس اطاعت از 124 هزار پیامبر و به طور خاص اطاعت از محمد، سپس اطاعت از خلفای راشدین، از امامان، از امامزاده‌ها، از سادات، از شیوخ، از آخوندها، از جوجه‌طلبه‌ها، از حاج آقای بزرگ خاندان، از کربلایی سرکوچه، از مشدی هشت بار صیغه‌ کرده‌، و ..غیره‌. اما سؤال اینجاست که؛ در این چنین روالی، دمکراسیت و آزادی بیان و اندیشه‌، چه جایگاهی می تواند داشته‌ باشد؟؟؟!!!