۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

تعطیلات به بهانه های واهی

در روز 12 ربیع الأول، روز تولد ابرمرد و بزرگ قهرمان فساد و فحشاء، یعنی محمد، در برخی از شهرهای سنی نشین با تعطیل کردن مدارس و برخی از ارگان های نیمه‌ دولتی، به استقبال این روز نامیمون رفتند.. جالب اینجاست که در روز 17 ربیع الاول نیز که در نظر اهل تشیع روز تولد این مرد پلید است، و در واقع تعطیل رسمی می باشد به صورت دوبل این روز در مناطق سنی نشین تعطیل می شود. تازه‌ تعطیلات تاجگذاری و مردن این آقا بالا سر هم بماند.
این هم از برکات دین و خیانت نسل اندر نسل به انسان ها...!

۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

شوخی، شوخی با دُم "ریگی"هم شوخی

عبدالمالك ريگي سركرده گروهك تروريستي جند‌الله (مردم میشن سرباز امام زمان این میشه‌ سرباز خدا) كه به همراه "حمزه " يكي از اعضاي ارشد اين گروهك توسط نيروهاي امنيتي ایران دستگير شد. (ایران که لباس شخصی و بسیجی و سپاهی و انتظامی و طلبه‌ و عمله‌های تروریست کس دیگری ندارد حتما کار ارتش بوده‌ است.)

عبدالمالک ريگي احتمالا (آن هم احتمالا؛ چرا احتمالا.! حتما مثل بیشتر ملت بلوچ هنوز دارای شناسنامه وهویت نیست) متولد سال 1358 است. (و یا احتمالا 1385 و یا اصلا به دنیا نیامده‌ است ولی مهم این است که سرنوشت وی تعیین شده‌ است) او يکي از اعضاي طايفه ريگي است. (حالا سرکرده‌ و رئیس و رؤسا چکاره‌ باشند.)

عبدالمالک تحصيلات کلاسيک ندارد (تحصیل محصیل به چه‌ درد می خوره‌ آدم هر چی نفهم تر باشه‌، با ارزش تره‌) و تنها چند سال در يکي از حوزه هاي علميه اهل سنت مشغول به تحصيل بوده (اگه‌ در یکی از حوزه‌های اهل تشیع بودی الان نونت تو کره‌ و مربا بود، بدبخت.) که البته از آنجا نيز اخراج شده است.(قوز بالا قوز هم آورده‌ اونجا هم ستاره‌ دارشده‌، حتما شعار داده یا میر حسین یا کروبی) ريگي خودش را "خادم جندالله " ميخواند. (یوخ بابا، خادم اونهم خادم جندالله) او داراي سابقه شرارت و چاقو کشي بخاطر مسائل قبيله اي در داخل شهر زاهدان است (دیدی عاقبت برات پاپوش کردن آخه‌ تو رو چکار به چاقو کشی، تو که می خواستی بمب هسته‌ای داشته‌ باشی، دیدی چطوری تحقیرت کردن) و به همين خاطر مدتي هم زنداني شد اما بعد از آزادي خود را زنداني سياسي معرفي نمود. (این همه ماها شعار دادیم "زندانی سیاسی آزاد باید گردد".. تو رو آزاد کردن، حتما در فکر گرفتن اقامت کانادا هم بوده‌ای.)

بنا به گفته خودش از سن نوزده سالگي (احتمالا نوزده‌ سالگی، شاید نه سالگی بوده‌ باشه‌) اسلحه به دست گرفته و به عمليات تروريستي پرداخته است. (نه بابا، تو رو چکار به عملیات تروریستی، تروریست ها که مسلمانند، تو که مسلمان نیستی، تو که مأمور آمریکا و اسرائیل از آب در اومدی.)

عبدالمالك ريگي سركرده گروهك تروريستي موسوم به جند‌الله در راستاي اهداف گروهكي خود اقدام به تاسيس مدرسه‌اي در پاكستان كرده بود. ريگي با هدف آموزش عمليات انتحاري اقدام به راه‌اندازي چنين مدرسه‌اي كرده بود. در اين مدرسه افراد معتاد و فقير از شهرهاي ايالت بلوچستان پاكستان جمع‌آوري شده و به آنها آموزش عمليات انتحاري داده مي‌شد.(به این میگن حس نوع دوستی و باور به انسانیت.)

امروز حکم جناب "دکتر ريگي " (چقدر شبیه‌ دکتر احمدی نژاد است.! تازه‌ تو که گفتی تحصیل محصیل حالیت نیست.؟!) هر چند سربازی از سربازان خدای مجهول الهویه‌ است؛ با گروگانگیری و عملیات های انتحاری و قاچاق مواد مخدر، گلاب به روتون اگه‌ با رأفت اسلامی و عطوفت رهبری و آغوش باز تروریستان اسلامی ایران، مواجه شود حکم وی از محاربه‌ و کشتی گرفتن با خدا و قصاص به وسیله‌ی آلت قتاله‌ی ذوالفقار علی خامنه‌ای، و رسیدگی در دیوان نیمچه‌ عالی کشور و دادستانی و با استفاده‌ از خانواده‌ی لاریجانی ها، با یکی دیگر از سرکردگان تروریستی اهل تشیع، مبادله می کنند و بدین ترتیب هفته‌ی وحدت را به خودشان و میستر تایم (امام زمان) تبریک و تهنیت میگن.
هفته‌ی وحدت اینه.ه.ه.ه.ه

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

شب یلدا

همه‌ چیز از آن شب یلدای لعنتی شروع شد، و از آن دروغ قلمبه‌، نمی دانم این یکی دروغ از نوع کدام مصلحتی صلح آمیز بود، به راستی این دروغ مصلحتی برایم مشخص نشد که از کدام نوع است.
چه کنم این دوستم بد جوری عادت کرده‌ بود به دروغ گفتن، هر چه بهش می گفتم آخرش سرت به سنگ می خوره‌ به خرجش نمی رفت که نمی رفت!! دروغ پشت سر هم ردیف می کرد، عین گلوله‌های آتشین، از رو هم نمی رفت، چه میشه‌ کرد، بد جوری بیمار بود، ولی نمی تونستم که بهش بگم، بایستی خودش را به یک روانکاو یا یک روانشناس جهت انجام یک دوره‌ مشاوره‌ی دروغ کاوی معرفی کند؟! کاملا شوهرم بهش حساسیت پیدا کرده‌ بود البته‌ نه به خودش بلکه به دروغ های ردیف شده‌اش، دیگه‌ داشت از چشم همه می افتاد، این شوهر بدبختم هر چه به من می گفت که با چنین انسانی نشست و برخاست نکنم، به خرجم نمی رفت!! یه‌ حسی به من می گفت، که من همان منجی و حضرت عیسی و امام زمانی هستم برایش و نباید پشتش رو خالی کنم، کم کم این موجود چنان به خانواده‌ و رفتار من و شوهرم تأثیر گذاشت که ناخودآگاه هر از چند گاهی من نیز، از بافتن یه‌ دروغ برای شوهرم شانه خالی نمی کردم . شوهرم را همه با نام روشن فکر نما می شناختند. شاید همان روشن فکر هم بود، ولی من هم هر از چند گاهی افسارش را می کشیدم، مبادا که افسار گسیخته‌ گردد، کاملا نقاط ضعف و قوتش، در دستانم بود. خوب می تونستم از هر نوع فعالیتی که انجام می دهد افسارش را بکشم مبادا در مجلسی افه‌ای برود. و خود را از من بالاتر ببیند و همیشه‌ بهش تذکر می دادم که تو اگر به اوج آسمان ها هم برسی، این را بدون که با حمایت من و دلگرمی من پیشرفت می کنی، بیچاره‌ باورش هم شده‌ بود.

در جریان افسار کشیدن های وی، افسار کشیدن هایی هم چون بازداشتن وی از رفتن به کلاس زبان، و کار ترجمه‌ای که در دست داشت از همه بیشتر به دلم چسپید و دلم رو خنک کرد.. چون که نه تنها در جا میخکوب شد؛ بلکه هم چون اسب تسلیمی دستانش را هم بالا برد. بیشترین اختلافی که با من داشت سر رفیق و رفیق بازی بود تا می گفت با فلانی اینقدر نشست و برخاست نکن، اخلاقش خوب نیست، مردم هزار حرف و حدیث پشت سرمان در می یارند، مگه‌ اونای که تو باهاشون رفیق بازی و اس ام اس بازی می کنی؛ اجازه‌ می دهند خواهرشون از خونه سر در بیارن؟ اما من هم بهش می گفتم که تو که حرف مردم برات مهم نبود، از طرفی دیگر تو که لاف روشنفکری میزدی، همش ادعا بود، صد رحمت به مرد سالارانی که از روی ناآگاهی نمی زارند دخترانشان بیرون برن.. این حرف را هم در مجلسی می زدم که لام تا کام نمی تونست حرف بزند. به ناچار افسار اتوماتیک هم چنان در دستم بود.

یکی از روزها به یکی از دوستانم گیر داده‌ بود و می گفت که ایشان آخرین حرف و حدیثش را با سوگند به ناموس و شرفش تمام می کند، تو رو چه کار به این مردیکه‌ی لندهور؟ کم کم چنان وانمود کردم که ازش فاصله گرفتم و بهش فهماندم که نباید زیاد تلفن کند و زیاد اس ام اس بزند چونکه وضعیت رو به قرمزی رفته‌ بود، آخه‌ این موضوع را با یکی از برادرانم در میان گذآشته‌ بود یعنی در واقع نیم جفتکی زده‌ بود.. من هم مدام سر کوفتش می زدم که فلانی را از من جدا کردی.. فلانی ال بود فلانی بل بود.. اما بعدها رفتم با یک آش دوغ ناقابل، از ته‌ دلش کشیدم، و پیش شوهرم نیز وا نمود می کردم که من دیگه‌ دوستانی هم ندارم.. حتی این شوهرم عقده‌ شده‌ بود برایش که روزی این موبایل من را به دستش بگیرد از همه زجر کش تر این بود که دیگران هر کسی می توانست راحت موبایلم رو نگاه کند، همیشه‌ براش جای سوال بود که چرا این موبایلش را از من قایم می کند.

در جریان یکی دیگر از افسار کشیدن های وی، خواستم به جشنواره‌ا‌ی برم در شهری دیگر، بهش نگفتم تا که کاملا وضعیت را اوکی کردم و در دقیقه‌ی نود، بهش گفتم که من چنین سفری در پیش دارم، مطمئن بودم که نمی تونه مقاومت کنه و یا اینکه خدایی ناکرده‌ مانع از انجام این سفر بشه؛ آخه‌ خود به خود فاز روشن فکریش به زیر سوال می رفت.. جشنواره‌ یک هفته‌ بود ولی بهش گفتم که سه‌ روز است. تازه‌ کاملا بهش اطمینان هم دادم که قرار نیست که تمام سه‌ روز رو ما اونجا بمانیم، بعد سه‌ روز هر چی زنگ می زد، یه‌ چیز مهمی بهش می گفتم که مثلا روز آخر واقعا پر بار است و حیف است که نمونم، هر چه گفت بچه مریضه‌ و من نمی تونم ازش مراقبت کنم و بایستی سر کار برم، یکی از گوش ها را باز می کردم و از گوش دیگری به در می کردم. بیچاره‌ همش هم توصیه‌ می کرد که فلان کتاب رو که بهت معرفی کردم حتما تمام کنی، وظیفه‌ی من هم، تنها شده‌ بود، چشم گفتن ها و دیگر هیچ.. و زمانی هم که رسیدم خونه، چند صفحه‌ای را هم جلوی چشماش خوندم تا نشان دهم که من چقدر به چنین جشنواره‌هایی علاقه‌مند بودم و هستم و ادامه خواهم داد... البته‌ هر چند، هنگامی که به خونه رسیدم جفتک کاملی را مرحمت فرمود و در را به رویم باز نکرد و من مجبور بودم آن شب را در خونه‌ی یکی از دوستانم بگذرانم، اما آخر سر برگه‌ی برنده‌ را هم چنان به دست خود گرفتم.. و با جملاتی غیرت مابانه، هم چون: مثلا من زنت بودم و تو چطوری غیرتت قبول کرد که شب را بیرون بمانم و ناسلامتی به تو هم میگن روشن فکر، ناچارا این بار هم سر خم کرد و اینجانب هم چنان صدر نشینی خود را، حفظ کردم. و برای اینکه بهش هم نشون بدم که من هم چنان با اون گروه جشنواره‌ خواهم ماند، این بود که مدام با آن ها در ارتباط ماندم و حتی کاری از کارهای خودشان را به من محول کردن تا من به انجامش برسونم، هر چند که من سر از این جور کارها در نمی آوردم، اما برای زهر چشم گرفتن های بعدی کار ساز خواهد بود...

کار می کردم و خرج می کردم زمانی هم که پولم تمام می شد بهش می گفتم آخه‌ چرا احساس مسوولیت نمی کنی و کمی از پول هایت را خرج زن و زندگیت نمی کنی، صد رحمت به مردان سنتی و ناآگاه، نه به تویی که خیلی ها برایت سر و دست می شکونند و فکر می کنن که آخر هر نوع دگر اندیشی هستی!!

هر چند که قبلا مرا متهم می کرد به این که در قبال وی و خونه و از همه مهم تر در قبال بچه‌، احساس مسوولیت ندارم و همیشه‌ می گفت که تو از آمدن این بچه‌ احساس شرم و ننگ داری و می خواهی خود را به گونه‌ای جلوه‌ دهی که هنوز شوهر نکرده‌ای.. هر چند تا حدودی این حرف صحت داشت آخه‌ صحبت کردن و دوست پسربازی عقده‌ی دلم شده‌ بود که چرا دیگران با دوست پسراشون سکس کامل هم دارند؛ اما من نتوستم حتی درسم را هم ادامه دهم و همیشه‌ به من تهمت می زدند که معلمان امکان دارد یه‌ کاریت بکنند. این بود که بیشتر اوقات خود را از شر این بچه‌ خلاص می کردم و با رفتن به کلاس های موسیقی و کلاس های آموزش رانندگی و یا سر کار و یا خرید، هر بار می تونستم از شر این بچه‌ خلاص شوم، و سعی می کردم در جریان یک دوست پسر بازی هم که شده‌، لاأقل یه شماره‌ای هم بگیرم..

اما نمی دونم تو این شب یلدا این لگدی که زده‌ کجا رو هدف می گیره‌، خدا کنه که همچنان افسارش دستم بمونه، همش تقصیر من بود باز ایشون مثل همیشه‌ به یکی از این دوستام گیر داده‌ بود و من هم مثل همیشه‌ از اونا دفاعیات ارائه‌ می دادم، رشته‌ی کلام بدان جا رسید که، شوهرم را با یکی از مردان جنایت کار و مرد سالار و زن ستیز مشابه کردم و مستقیما بهش گفتم که تو هم مثل ایشون هستی، دیگه‌ بغضش ترکید، و تهدیدهایی علیه‌ی من کرد، که انتظارش را نداشتم،


و این رشته‌ سر دراز دارد..........

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

فراخواندن به حراست

به برکت زبان سرخ اینجانب و فعالیت دیگر برادران جان بر کف و آماده‌ی گزارش دهی، امروز صبح خواب نوشین بامدادیم را در حراست اداره‌، به شوکی ناگهانی مبدل فرمودند..
مرحله‌ی اول را خوب ماستمالی کردم و از لبه‌ی پرتگاه بی کار شدن نجات یافتم، تا مراحل بعد وگزارش رسانی دیگر برادران فعلا موندیم و سری سبز هم چنان پایدار است.!

بدون شرح


۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

دین ستیزی استادی نابغه‌

خبرگزاري فارس:
يك استاد دانشگاه يهود را سازنده دين‌هاي تقلبي بهائيت، وهابيت و مسيحي صهيونيسم دانست.
جناب مستطاب استاد عالیقدر ما، پس از ریخت و پاش های کلامی، که از سایر رده‌های مملکتی به وی نیز سرایت کرده‌ است، با ایراد چنین فرمایشی گرانبها!! خواسته‌ است که بگوید این دین اسلام نیز، نوچه‌ و دار و دسته‌ی یهود است. البته‌ به این معنی نیست که خواسته‌ باشد با کشور اسرائیل ستیزه‌ کرده‌ باشد.
این استاد نابغه‌ی ما، به نکته‌ی خوبی اشاره‌ کرده‌ است که ادیان همه تقلبی و زاده‌ی انسان های روان پریش است. حالا از یهود گرفته‌ تا اسلام عزیزمان. جملگی فقط برای کلاه گذاشتن سر مردم است.
اما برای اینکه حضار را کاملا جوگیر کرده‌ باشد فلش بکی به سریال جومونگ هم می زند و می فرماید:
"آنها در آينده موفق مي‌شوند‌ اين تاج را بر سر رضا قلدر و بعد از او برسر پسرش محمدرضا و بعد از آن بر سر جومونگ در فيلمي از كره جنوبي قرار دهند.
وي ياد آورشد: اين فيلمي كه آنها از كره جنوبي در كشور ما نشان دادند كه جومونگ تاج‌گذاري مي‌كند، به نظر من 30 درصد از خواسته‌هاي صهيونيسم را در ‌بر داشت".
حتما جایزه‌ی این استاد عالیقدر که در جمع ایثارگران در خراسان رضوی صحبت می فرموده‌ است، تکه‌ای از کیک زرد مشهور را تقدیمشان خواهند کرد.

از این دریچه‌ به کل مطلب نگاهی بیندازید، ولی مواظب روده‌هایتان باشید، که روده‌ بر نشوید!
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8811160793